کتاب،دوست مهربان من... حکایت های نظامی گنجوی حکایت حضرت عیسی آورده اند که روزی حضرت عیسی از راهی می گذشت. ناگهان متوجه شد که چند نفر دور هم جمع شده و هر یک سخنی می گوید. عیسی به آنان نزدیک شد تا ببیند ماجرا از چه قرار است. مقداری نزدیک شد، از نزدیک دید که افرادی دور مرده ای جمع شده اند و اظهار نظر می کنند. یکی میگفت : چه بوی گندی از آن بلند می شود. دیگری میگفت: حال آدم را به هم میزند. سومی گفت: بیا برویم، این بوی تعفن سبب بیماری چشم و قلب می شود... به هر حال هر یک از آنان سخنی علیه آن جانور زبان بسته می گفت. حضرت عیسی چند قدمی جلو گذاشت و گفت: جالب است! ببینید حیوان زبان بسته عجب دندان های قشنگی دارد، عینِ صدف چه سفید و خوش تراش است این دندان ها! آن جمع روی برگرداند و حضرت را دیدند. آنگاه با تعجب به یکدیگر نگاه می کردند و خجالت کشیدند. حضرت عیسی گفت: دوستان، همیشه سعی کنید چشم به عیب و نقص دیگران مدوزید. هر کس در کنار معایبش دارای خوبی ها و محاسنی هم هست. بهتر است خوبی هارا تحسین کنیم و چشم در برابر ضعف ها و معایب بر هم بگذاریم. ما انسانها عادت داریم که همواره حسن های خود را ببینیم و دیگران را تنها به چشم ملامت و سرزنش نگاه می کنیم. آدمهای بزرگ کسانی اند که عیب های خود را ببینند و در صدد اصلاح خویش بر آید و بر عیب و نقص دیگران سخت نگیرد. عیب کسان منگر و احسان خویش دیده فرو کن به گریبـان خویش آینه روزی که بگیـری به دست خودشکن آن روز مشو خودپرست جمله ی دنیــا ز کهـن تا به نـو چـون گذرنده است نیرزد دو جـو منبع: حکایت های نظامی گنجوی ، سیاوش رستمانی ، ص 24
نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب نويسندگان پيوندها تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان کتاب،دوست مهربان من... و آدرس ketabstan.lxb.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
|
|||||||||||||||||
|